Tuesday, March 19, 2013

از آغاز


 !هر چه می روم تمام نمی شود
قدح شکسته بر بلندی هام
نفس کم آورده این اسب در انگبین زردآبه ی آن مراسم شوم
که دست به دست زنانم را پیمانه می کرد و سر می کشید
جاری
  روان و نرم و نرم

 !قاطی ام کن ابولمرگ
ما هنوز تن به چیزی نداده ایم
یعنی سزاوار کارون شدیم
 !و از بالا و پایین جانمان را خردیدند 
بگو
 بنگ - بنگ ِ بر آستین ها و زخم ها روی سلول های  زخمم شکافته از بس که نیستی و 
من از همین جا اعلام می کنم که مرده است 
و از گوشه های زیر تخت فرو ریخت 
! دست آخر قبیله را هم مفت خریدند

بگو بمیرد این گله ای که رم کرده روی استخوان هام!
! خزیده روی سینه ام هنگفت ، تپیده روی سینه ام  کسی که راه می رود و نمی میرد
 ...بگو 
 بگو که اینجا
  !قند ِ هار است 



No comments:

Post a Comment